احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴–۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود.شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت.احمد شاملو پس از تحمل سالها رنج و بیماری، در تاریخ ۲ مرداد ۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شدهاست. یکی بود یکی نبود. جز خدا هیچچی نبود زیر ِ این تاق ِ کبود، نه ستاره نه سرود. عموصحرا، تُپُلی با دو تا لُپ ِ گُلی پا و دستش کوچولو ریش و روحش دوقلو چپقش خالی و سرد دلکش دریای ِ درد، دَر ِ باغو بسّه بود دَم ِ باغ نشسّه بود: «ــ عموصحرا! پسرات کو؟» «ــ لب ِ دریان پسرام. دخترای ِ ننهدریارو خاطرخوان پسرام. طفلیا، تنگ ِ غلاغپر، پا کـِشون خسته و مرده، میان از سر ِ مزرعهشون. تن ِشون خسّهی ِ کار دل ِشون مُردهی ِ زار دسّاشون پینه تَرَک لباساشون نمدک پاهاشون لُخت و پتی کجکلاشون نمدی، میشینن با دل ِ تنگ لب ِ دریا سر ِ سنگ. طفلیا شب تا سحر گریهکنون خوابو از چشم ِ بهدردوختهشون پس میرونن توی ِ دریای ِ نمور میریزن اشکای ِ شور میخونن ــ آخ که چه دلدوز و چه دلسوز میخونن! ــ: «ــ دخترای ِ ننهدریا! کومهمون سرد و سیاس چش ِ امید ِمون اول به خدا، بعد به شماس. کورهها سرد شدن سبزهها زرد شدن خندهها درد شدن. از سر ِ تپه، شبا شیههی ِ اسبای ِ گاری نمیاد، از دل ِ بیشه، غروب چهچه ِ سار و قناری نمیاد، دیگه از شهر ِ سرود تکسواری نمیاد. دیگه مهتاب نمیاد کرم ِ شبتاب نمیاد. برکت از کومه رفت رستم از شانومه رفت: تو هوا وقتی که برق میجّه و بارون میکنه کمون ِ رنگه به رنگش دیگه بیرون نمیاد، رو زمین وقتی که دیب دنیارو پُرخون میکنه سوار ِ رخش ِ قشنگش دیگه میدون نمیاد. شبا شب نیس دیگه، یخدون ِ غمه عنکبوتای ِ سیا شب تو هوا تار میتنه. دیگه شب مرواری دو,شاملو,احمد شاملو,شعر,ادبیات,دخترای ننه دریا,,,,,,,,,, ...ادامه مطلب
هیوا مسیح متولد سال 1344 سراینده شعر سپید است و علاوه بر عرصه شعر در زمینههای نویسندگی، روزنامهنگاری، نقد سینما، عکاسی، تئاتر، مجسمهسازی و نقاشی نیز فعالیت دارد. او با انتشار کتاب «من از دنیای بی کودک میترسم» شیوه ادبی جدیدی را که آمیزهای از شعر و نثر ادبی بود معرفی کرد. هیوا مسیح شاعری است که با آمیختن شعر و نثر شیوه ادبی جدیدی را در ادبیات فارسی پایهگذاری کرد. آینه ی روبروی من از یاد نمی رود کجای باید از تماشا برخیزم و سایه ی دورترین درخت جهان را به تهی خانه های تا دوردست آسمان بیاورم ؟ کجا باید از تماشا برخیزم ؟ چه قدر درخت ، در همیشه ی ایندشت ها تنهاست چه قدر راه ، مرا تا مردمان پراکنده برد تقصیر جاده هاست که مردمان پراکنده دورند تقصیر چشمه هاست که مردمان پراکنده دور می میرند مردمان آن سوی نمی دانم کی باران ریز مردمان این سوی نمی دانم کی آفتاب در مردمانی که چه قدر سکوت کردند و آنها فقط سکوت کردند حالا به زیارت تنهاترین درخت جهان می روم من به شیوه پدر با گام های مقدس به راه افتادم و حالا چه قدر نزدیک زیارتم و حالا چه قدربه سایه ی تنهاترین درخت شهید می رسم که سکوت مادران زمین را تاب آورده است من به سکوت تمام مادرانی می روم که جاده های بی آمدن تا چشم های خیسشان رفته است من پسر تمام مادران زمینم که در تکرار راه دورترین جاده ها را بیدار می کنم و حالای چشم انتظاری مادران نقاب و باد در پیراهن کنار لمس جنوبی ترین لیموی تر برای تمام آن سالها سکوت حرف جاده های نرفته را آورده ام و حالا چه قدر دلم پر از گرفتن است برای تمام سکوت مادران که پشت پرچین روسری های پرگره مردند چه قدر دلم پر است آینه ی روبروی من از یاد می رود ؟ دارم چه قدر افشا می شوم سکوت مادران زمین تقصیر نرفتن و تکرار آینه ای است که روبروی من آینه پر از حرف جاده های نرفته آینه پر از تماشای جهان است حالا که به شیوه پدر به راه آفتاب در آمدم تقصیر آینه هاست که مردمان پراکنده دور می میرند هیوا مسیح گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته ,هیوا مسیح,شعر,ادبیات,ادبی,,,,,,,,,,,,, ...ادامه مطلب